loading...
سایت شخصی ایلیا سیل سپور
ایلیا بازدید : 18 چهارشنبه 07 اسفند 1392 نظرات (2)

پسرک در یخچال را گشود.عرق شرم بر پیشانی پدر که چند وقتی بود نتوانسته بود چیزی برای یخچال بخرد، نشست.پسرک با این که گشنه بود، از شیشه، جرعه ای آب نوشید و با صدایی که پدر بشنود، گفت:آه، چه قدر تشنه بودم.

پدر خوب می داند که پسرش بزرگ شده...

ایلیا بازدید : 13 چهارشنبه 07 اسفند 1392 نظرات (0)

پیرزن خود را به تلفن رساند.«سلام مادر.شنیدم مریض احوال هستین؟»عروسش نیلوفر بود.

گفت:آره مادر جان حالم خوش نیست.

نیلوفر پس از کمی خوش و بش تماس را قطع کرد.پیرزن به شوهرش گفت:اینم از عروس ما.  پیرمرد گفت:نا شکری نکن....

ساعتی بعد زنگ خانه به صدا در آمد...نیلوفر بود که گفت:ببخشید تا شلغم و سوپ بخت کمی طول کشید.

ایلیا بازدید : 15 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

سال ها می گذرند....

سالها می گذرند و  ساندیس ها همچنان تولید می شوند. وتولید کنندگان التماس میکنند از اینجا باز کنید ولی ...

ولی مردم همچنان از آن جا باز میکنند.

درباره ما
سلام.من ایلیا هستم.14سالم هست و به درس ادبیات علاقه دارم.این وبلاگ شخصی منه و دل نوشته ها،مینی مال ها، یادداشت ها و ..... در اینجا به نمایش گذاشته خواهد شد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 47
  • بازدید کلی : 1,081